ذهنم از آبی آرام نگاهت آبیست
قلبم از شور امیدت سبز است
آسمان دل من صحنه پرواز کبوترهایی است
که پی قامت نور 
بال و پر بگشودند
حرمت نام تو را پرده نشینان دانند 
و صدای قدمت 
فرش دلم آراید
تو چه زیبا به هوا می خندی 
و چه محجوب و غریبانه به من می نگری
چه سکوت گرمی است
چهره در چهره تو خوابیدن
تو که از خواب خدا سبزتری
و پس پرده ی راز ملکوت 
به تماشای تجلی خدا بنشستی
تو که از خلقت آدم تا حال 
همصدا با نفس میکائیل
 یار حوا هستی
تو اگر حادثه ای 
یا اگر تکراری 
صاف و شفاف و زلال 
چشمه ی آینه ی نور خدا
آخرین افسانه 
واپسین بازدم روح زمان 
در هیاهوی تهی از تاریخ 
تو همان حادثه ناب رسیدن به نوای ملکوت 
تو همان موج الست 
شاهد پاسخ آدم به خدا 
قاصد رحمت او 
حامل توحیدی
تو که باشی همه هستند 
همه با هم و من در طلبت سرگردان 
تو بمان 
تو بمان.

همصدا با نفس میکائیل

ی ,حادثه ,پرده ,تو ,خدا ,آدم ,که از ,با نفس ,نور خداآخرین ,ی نور ,آینه ی
مشخصات
آخرین مطالب این وبلاگ
آخرین جستجو ها